دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳

روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت

به مرجع تخصصي گردشگري خوش آمديد

روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت

۶ بازديد

شهيد پورجعفري كه از ياران و دوستان شهيد سليماني بود ، در خاطره اي از روز كاري حاج قاسم و خطرات و دشواري هايي كه با آن روبرو بود را بيان كرد. به گزارش مجله روز ، به نقل از “دفاع پرس” ، سردار حسني سعدي با بيان خاطره اي از شهيد پورجعفري يك روز …

روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت https://majale-rooz.ir/2021/07/روزي-كه-حاج-قاسم-سه-بار-تا-مرز-شهادت-پيش/ مجله روز Tue, 06 Jul 2021 23:01:16 0000 عمومي https://majale-rooz.ir/2021/07/روزي-كه-حاج-قاسم-سه-بار-تا-مرز-شهادت-پيش/ شهيد پورجعفري كه از ياران و دوستان شهيد سليماني بود ، در خاطره اي از روز كاري حاج قاسم و خطرات و دشواري هايي كه با آن روبرو بود را بيان كرد. به گزارش مجله روز ، به نقل از “دفاع پرس” ، سردار حسني سعدي با بيان خاطره اي از شهيد پورجعفري يك روز …

شهيد پورجعفري كه از ياران و دوستان شهيد سليماني بود ، در خاطره اي از روز كاري حاج قاسم و خطرات و دشواري هايي كه با آن روبرو بود را بيان كرد.

به گزارش مجله روز ، به نقل از “دفاع پرس” ، سردار حسني سعدي با بيان خاطره اي از شهيد پورجعفري يك روز از زندگي شهيد حاج قاسم سليماني گفت: دوست دارم وقت بيشتري داشته باشم و بنشينم تا حرف هاي بيشتري بزنم.

وي از زبان شهيد پورجعفري افزود: يك روز ما به كردستان عراق رفتيم جايي كه داعش به آنجا رسيده بود. مردم خانه هاي خود را ترك كرده و رفته بودند. به خانه اي نقل مكان كرديم و صبحانه خورديم.

حاج قاسم دوربين را گرفت و ما منطقه را دور زديم. او دوربين را روي پشت بام خانه اي كنار بالكن قرار داد و شروع به شناسايي منطقه كرد. ديدم كه بلوك سقوط كرده است. من بلوك را گرفتم و آن را در بالكن قرار دادم تا بتوانيد منطقه را از سوراخهاي بلوك ببينيد تا تيراندازان داعش به ما برخورد نكنند.

هنوز بلوك را در بالكن قرار نداده بودم كه تيرانداز تيراندازي كرد و بلوك را روي من و حاج قاسم پاشيد. از اين خانه براي شناسايي خود به پشت بام خانه ديگري رفتيم. آنجا شليك كردند و از كنار حاج قاسم گذشتند و به داخل ديوار رفتند.

ما آنجا را ترك كرديم. حاج قاسم به حسين گفت مي خواهي ببيني توالت كجاست؟ مكاني تميز كه در آن وضو مي گيريم و آب را به صورت مي ماليم. رفتم و رفتم ، اما جايي تميز نبود ، بنابراين به حاج قاسم گفتم كه به بغداد برود ، اين خدمات پاك نيست.

حاج قاسم گفت كه يك جاده 180 كيلومتري به بغداد وجود دارد. امروز به خانه اي كه صبحانه خورديم مي رويم و من هم قبول كردم. وقتي رسيديم نشستم و حاج قاسم براي وضو رفت. احساس دلشكستگي و استرس كردم. دنبالش رفتم تا ببينم كجا مي رود. ديدم كه وضو گرفته و اوركتش در دست راست و جورابهايش در دست چپ است و دارد مي آيد.

گفتم حاجي بيا از اينجا برويم. حسين گفت: “امروز چه اتفاقي براي تو افتاده است؟” از او خواستم برود. گفت بگذاريد جوراب بپوشم. به او گفتم سوار ماشين شود. او را به سختي سوار ماشين كردم و در را بستم و راه افتاديم. در 100 متري اين خانه ، كل خانه با 17 نيرو در داخل منفجر شد.

دوباره ما براي شناسايي خود و ارتباط با فرزندان و دوستانمان رفتيم. ما در ماشين بوديم كه صداي بچه ها را شنيديم كه فرياد مي زدند: “بايستيد ، بايستيد و جلو نرويد”. ما بي حركت ايستاديم. يك بمب در جاده منفجر شده بود و 20 سانتي متر ديگر منفجر شد.

شبي كه براي استراحت در بغداد رفتيم ، فقط حاج قاسم يك كلمه گفت: برو؛ امروز ما مي خواستيم دو يا سه بار شهيد شويم ، اما به آن نرسيديم.

انتهاي پيام

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.